عشق چیست
|
از انتظار های طولانی
بی انتها .... تنهایی رو دوست دارم ... چون فقط موقع تنهایی هست که می تونم با تو حرف بزنم... باید فراموشت کنم .. چندیست تمرین میکنم .. من میتوانم .. میشود !! آرام تلقین میکنم .. حالم ....نه... اصلا خوب نیست .. تا بعد بهتر میشود .. فکری به حال این دل آرام غمگین میکنم ........... من می پذیرم رفته ای ... و برنمیگردی همین ... خود را برای درک این صدبار تحسین میکنم ................... کم کم ز یادم میروی ... این روزگارو رسم اوست ... این جمله را با تلخی اش .. صد بار تضمین میکنم ........!!! به شانه ام می زنی که تنهایی ام را تکانده باشی ؟ ... به چه دل خوش کردی ؟ .... تکاندن برف از ... شانه های یک آدم برفی ...؟ منتظر نباش که شبی بشنوی... از این دلبستگی های ساده ، دل بریده ام ! که عزیز بارانی ام را ، در جاده ای جا گذاشتم ! یا در آسمان ، به ستاره ی دیگری سلام کردم ! توقعی از تو ندارم ! اگر دوست نداری ، در همان دامنه ی دور دریا بمان ! هر جور تو راحتی ! باران زده ی من ! همین سوسوی تو از آن سوی پرده ی دوری برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست ! من که این جا کاری نمی کنم ! فقط گهگاه .... گمان دوست داشتنت را در دفترم حک می کنم ! همین ! این کار هم که نور نمی خواهد ! می دانم که به حرفهایم می خندی ! حالا هنوز هم وقتی به تو فکر می کنم باران می آید! صدای باران را می شنوی ؟! ... در کویر خشک دلم کبوتری آشیان [ سه شنبه 89/6/2 ] [ 6:18 عصر ] [ آیسان ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : آیسان ] [ Weblog Themes By : aysan] |